سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حنانه خواهر سیب

کل بازدیدها : 59152 (::) بازدیدهای امروز : 4 (::) بازدیدهای دیروز : 4

[ خانه ::پارسی بلاگ :: پست الکترونیک :: شناسنامه ]

اوقات شرعی

[ و چون خبر مرگ اشتر بدو رسید فرمود : ] مالک مالک چه بود به خدا اگر کوه بود کوهى بود جدا از دیگر کوهها و اگر سنگ بود سنگى بود خارا که سم هیچ ستور به ستیغ آن نرسد و هیچ پرنده بر فراز آن نپرد . [ و فند کوهى است از دیگر کوهها جدا افتاده . ] [نهج البلاغه]

vدرباره خودم v

حنانه خواهر سیب

حنانه
نمی شه منو تو یه کلمه و یه جمله توصیف کرد

vلوگوی وبلاگ v

حنانه خواهر سیب

vلوگوی وبلاگ دوستان v





vمطالب قبلی v

تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

vوضعیت من در یاهو v

یــــاهـو

vاشتراک در خبرنامه v

 

سلام

امروز روز تولدمه ویه عالمه خوشحالم اول از همه برای این که یه عالمه از دوستای خوبم بهم تبریک گفتن ومن کلی ذوق کردم.بعد هم چون عیده..

راستی عیدتونم مبارک باشه عیدی یادتون نره ها حالا کادوی تولد ندادین عیبی نداره ولی دیگه نمی تونین از زیره این در برین

فعلا  . .   


¤ نویسنده: حنانه
84/12/29 ساعت 6:5 عصر
نظرات دیگران ()

 

یک اتاق

یک کت قدیمی چروک وصله دار

یک عصا

لحظه های پشت پنجره

پیچک شکسته ی کنار باغچه

 حوض ابی حیاط

   ماهیای سرخ ریز

       باد سرد و   مرگ

            پارچه ای سیاه

                 جمله ای سپید

                                           ویک تمام 

                                                          دردناک...

 


¤ نویسنده: حنانه
84/12/22 ساعت 8:11 عصر
نظرات دیگران ()

 

 

  به نام خدایی که کفشدوزکهای خال خالی.

 

بافنده چون نیستم وهمواره در تعقیبموخانه ام در معرض هجوم بادهاست

از انجا که نمی توانم حتی تکه کاغذی را صاحب باشم

یادگاری هایم را بر درخت زیتون خانه ام خواهم کرد

اندیشه های تلخم را خواهم کند

عشقم را خواهم کند

حسرتم را

اشاره های خورشید راخواهم کند

وزمزمه ی ماه را

وانچه را که چکوکی را فرا می خواند

بر سر چاهی که عاشقانش همه رفته اند

برای انکه به یادگار بماند

به خاطره همه چیز و همه کس

همچنان بر درخت

زیتون 

خانه ام خواهم کند

 

 


¤ نویسنده: حنانه
84/12/19 ساعت 8:27 عصر
نظرات دیگران ()

تورا به دادگاه می کشند شاید اعدامت کنند .جزییات جنایت معلوم نیست .ولی اثر انگشتت را روی قلب شکسته یافته اند.


¤ نویسنده: حنانه
84/12/8 ساعت 10:37 عصر
نظرات دیگران ()

 

به نام او...

یه کوچولو پایین رو نگاه کن

یه کم پایین تر

وسط ابرا

میبینی یه ماهی قرمزه

اره یه ماهی قرمز

از دریا افتاده پایین

اخه خورشید بد جوری نورشو انداخته بود تو چشمش

اونم نتونست چشاشو باز نگه داره

وافتاد پایین

دستت و باز کن اونو از ابرا بگیر

بفرست بره تو دریا

اون بالا بالا ها روی زمین

 


¤ نویسنده: حنانه
84/11/26 ساعت 9:30 عصر
نظرات دیگران ()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ