• وبلاگ : حنانه خواهر سيب
  • يادداشت : تمام ماجرا
  • نظرات : 4 خصوصي ، 19 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ( بنام تو اي آرام جان )


    مرد سرش را پايين آورد و به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را ديد ، زن نيزبه آب رودخانه نگاه مي کرد , مرد را ديد



    در نگاه انها غم موج ميزد ، خدا غم آنها را مي ديد و غمگين بود.


    خدا گفت : من شما را بسيار دوست دارم شما نيز همديگر را دوست بداريد و با هم مهربان باشيد.


    خدا به آنها مهرباني بخشيد و .....



    عزت زياد ..... يا علي مدد