• وبلاگ : حنانه خواهر سيب
  • يادداشت : تمام ماجرا
  • نظرات : 4 خصوصي ، 19 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    در آن لحظه که کبوتر دلم آرام بال ميگشايد ....


    و در آن هنگام که چشمانم اشک ميريزد و حضور سبز مردي سيه پوش را تمنا ميکند...


    قلبم زمزمه کنان او را صدا مي ند و به او ميگويد يا مهدي به دنبال تو م گردم و براي ظهور تو بر سر سفره دعا نشسته‌ام و کوله بار دلم را به سوي تو بسته‌ام، اما نميدانم به کدامين سو و مکان بفرستم.


    يا مهدي کمکم کن تا از کوچه پس کوچه‌هاي تنگ و تاريک دنياي پر از هياهو و گناه به سلامت بگذرم و عطر خوش وجودت را احساس کنم.


    يا مهدي بدان که دلم از دوري تو به تنگ آمده و نگاه آرام و آبي تو تمام وجودم را در برگرفته است.


    يا مهدي بيا و رنگ خانه پاييزي دلم را بهاري ساز و به دل سردم گرما ببخش و مرا ياري کن تا با تو باشم.


    يا مهدي از چه و که برايت بگويم، خود خوب ميداني که ياسهاي سپيد در دل شهر ما گم شده‌اند و ستارگان آسمان اميدوار با نبود تو کمتر ميدرخشند و ابرهاي وحشت بر خانه دلها سايه افکنده‌اند و گناه در دلها رخنه کرده است و غربت لحظه‌هاي تنهاييم در تقويم انتظار کم رنگ شده است