سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حنانه خواهر سیب

کل بازدیدها : 59895 (::) بازدیدهای امروز : 2 (::) بازدیدهای دیروز : 2

[ خانه ::پارسی بلاگ :: پست الکترونیک :: شناسنامه ]

اوقات شرعی

چون دانشمند بمیرد، همه چیز حتی ماهیان در دریا بر او بگریند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

vدرباره خودم v

حنانه خواهر سیب

حنانه
نمی شه منو تو یه کلمه و یه جمله توصیف کرد

vلوگوی وبلاگ v

حنانه خواهر سیب

vلوگوی وبلاگ دوستان v





vمطالب قبلی v

تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

vوضعیت من در یاهو v

یــــاهـو

vاشتراک در خبرنامه v

 

 تاجری بود که 4 زن داشت.

                                                                  

زن چهارمش رابسیار دوست داشته وخیلی به او می رسید است.

زن سومش را هم دوست داشته ولی از این ترس داشته که او با فرده دیگری ازدواج کند.زن دومش هم به او در کارها کمک می کرده.و زن اولش تاجر را بسیار دوست داشته ولی او....

روزی تاجر با خبر می شود که تنها چند روزه دیگر زنده خواهد ماندبه خاطره همین به سراغ زنهایش می رود.تا ببیند ایا حاظرند با او بیایندوحداقل کاری بریش بکنند.

زن چهارمش به او می گوید نمی تواند کاری برایش بکند.

زن سومش به او می گوید او را ترک خواهد کرد وبا کس دیگری ازدواج می کند.

زن دومش در جوابش می گویدکه که تنها کاری که می تواند بکند این است که تا دم قبرش بیاید.

زن اولش می گوید:که حاظر است با او بیایدوهر کاری او بگوید بکندوتاجر پشیمان می شوداز اینکه در طی این سالیانبه او اهمییت چندانی نداده.

واما..

همه ی ما در اصل 4 زن داریم :

زن چهارم ما جسم ماست که ما خیلی به ان اهمییت می دهیمولی در اخر او مارا ترک خواهد کرد

زن سوم ما پول وقدرتو ثروت است که بعد از مرگ ما به کس یا کسان دیگری می رسد

زن دوم ما اقوام ما هستند که تنها می توانند تا دم قبر ما بیایند

وزن اول که کمتر کسی به ان توجه می کنیم روح ماست که تاآخر در کنار ما خواهند ماند

                             


¤ نویسنده: حنانه
85/1/1 ساعت 9:25 عصر
نظرات دیگران ()

سلام

امروز روز تولدمه ویه عالمه خوشحالم اول از همه برای این که یه عالمه از دوستای خوبم بهم تبریک گفتن ومن کلی ذوق کردم.بعد هم چون عیده..

راستی عیدتونم مبارک باشه عیدی یادتون نره ها حالا کادوی تولد ندادین عیبی نداره ولی دیگه نمی تونین از زیره این در برین

فعلا  . .   


¤ نویسنده: حنانه
84/12/29 ساعت 6:5 عصر
نظرات دیگران ()

 

یک اتاق

یک کت قدیمی چروک وصله دار

یک عصا

لحظه های پشت پنجره

پیچک شکسته ی کنار باغچه

 حوض ابی حیاط

   ماهیای سرخ ریز

       باد سرد و   مرگ

            پارچه ای سیاه

                 جمله ای سپید

                                           ویک تمام 

                                                          دردناک...

 


¤ نویسنده: حنانه
84/12/22 ساعت 8:11 عصر
نظرات دیگران ()

 

 

  به نام خدایی که کفشدوزکهای خال خالی.

 

بافنده چون نیستم وهمواره در تعقیبموخانه ام در معرض هجوم بادهاست

از انجا که نمی توانم حتی تکه کاغذی را صاحب باشم

یادگاری هایم را بر درخت زیتون خانه ام خواهم کرد

اندیشه های تلخم را خواهم کند

عشقم را خواهم کند

حسرتم را

اشاره های خورشید راخواهم کند

وزمزمه ی ماه را

وانچه را که چکوکی را فرا می خواند

بر سر چاهی که عاشقانش همه رفته اند

برای انکه به یادگار بماند

به خاطره همه چیز و همه کس

همچنان بر درخت

زیتون 

خانه ام خواهم کند

 

 


¤ نویسنده: حنانه
84/12/19 ساعت 8:27 عصر
نظرات دیگران ()

تورا به دادگاه می کشند شاید اعدامت کنند .جزییات جنایت معلوم نیست .ولی اثر انگشتت را روی قلب شکسته یافته اند.


¤ نویسنده: حنانه
84/12/8 ساعت 10:37 عصر
نظرات دیگران ()

<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ